فرار من
۶۷
یهو دیدم بیا قیافش عین میرغضب بود. پتو رو از خودش زد کنار . پاشد بیاد دنبالم من هم سریع از تخت اومدم پایین حالا دوتامون دور تخت میچرخیدیم.
اون تهدید میکرد
جنگکوک..... بگو غلط کردم
یوری.... جنگکوک در خواب ببیند پنبه دانه...
تا این رو گفتم با یک پرش بلند رسید بهم
جیغ زدم خواستم در برم که با دوتا دستاش قفلم کرد به پشت کمد.
چسپوندم به کمد جلوم ایساد
نیشم رو بستم و قیافم رو مظلوم کردم. یا خدا. فاتحم خوندست.
دندوناش رو به هم سایید توی فاصله خیلی نزدیک از صورتم گفت
جنگکوک... چه غلطی کردی؟؟
ای زورم اومد.پرو اول خوش شروع کرداااا. ناخداگاه زبون درازم فعال شد
یوری.... همون غلطی که تو کردی
یاخدا. صورتش شده بودعین میرغضب .!!چه شکری خوردم!!
رگ گردنش زده بود بیرون متورم شده بود
خو چیکار کنم؟؟ میخواستم تلافی کنی .
آب دهنم رو به زور قورت دادم و گفتم
یوری.... چ...چیزه .. کتی جو....
جنگکوک.... نمیان !
به معنای واقعی خفه شدم .
خشم اژدها. آخه چرا نمیان!
شانس منه؟ اصلا کجا موندن؟
دوباره گفتم
یوری.... تقصیر خودت بود .میخواستی نترسونیم.
پزخندی زد فاصلش رو باز کم کرد
یاخدا ! توی حلقم بود داشت میرفت قشنگ
گفت:
جنگکوک.....بهتره حواست به خودت باشه کوچولو. من تا یه حدی گنجایش نگهداری بچه هارو دارم . اون روم بالا بیاد بد میشه ها....
پزخندی زدم . کثافت من بچم ام؟؟؟
یوری.... اهو.! بپا باد نبرتت بابا بزرگ ! ما که همش اون روی سگتو دیدیم. برای اون روی بعدیتم بینیم که چیه ؟!
دیگه قشنگ داشت دود میکرد.
داشتم قالب تهی میکردم ولی خوب سرتق تر از این حرفا بودم .
یهو با تمام وجودش داد زد . و مشتش رو فرو کرد توی کمد پشتم !!
دقیقاً کنار گوشم بود.
جیغ بلندی کشیدم که یهو صدای وحشتناک عصبیش اومد
جنگکوک..... نزار اون روم بالا بیاد یوری . نزار عملی نشونت بدم تو این خونه منم که دستور میدم نه کس دیگه ای....
یهو دیدم بیا قیافش عین میرغضب بود. پتو رو از خودش زد کنار . پاشد بیاد دنبالم من هم سریع از تخت اومدم پایین حالا دوتامون دور تخت میچرخیدیم.
اون تهدید میکرد
جنگکوک..... بگو غلط کردم
یوری.... جنگکوک در خواب ببیند پنبه دانه...
تا این رو گفتم با یک پرش بلند رسید بهم
جیغ زدم خواستم در برم که با دوتا دستاش قفلم کرد به پشت کمد.
چسپوندم به کمد جلوم ایساد
نیشم رو بستم و قیافم رو مظلوم کردم. یا خدا. فاتحم خوندست.
دندوناش رو به هم سایید توی فاصله خیلی نزدیک از صورتم گفت
جنگکوک... چه غلطی کردی؟؟
ای زورم اومد.پرو اول خوش شروع کرداااا. ناخداگاه زبون درازم فعال شد
یوری.... همون غلطی که تو کردی
یاخدا. صورتش شده بودعین میرغضب .!!چه شکری خوردم!!
رگ گردنش زده بود بیرون متورم شده بود
خو چیکار کنم؟؟ میخواستم تلافی کنی .
آب دهنم رو به زور قورت دادم و گفتم
یوری.... چ...چیزه .. کتی جو....
جنگکوک.... نمیان !
به معنای واقعی خفه شدم .
خشم اژدها. آخه چرا نمیان!
شانس منه؟ اصلا کجا موندن؟
دوباره گفتم
یوری.... تقصیر خودت بود .میخواستی نترسونیم.
پزخندی زد فاصلش رو باز کم کرد
یاخدا ! توی حلقم بود داشت میرفت قشنگ
گفت:
جنگکوک.....بهتره حواست به خودت باشه کوچولو. من تا یه حدی گنجایش نگهداری بچه هارو دارم . اون روم بالا بیاد بد میشه ها....
پزخندی زدم . کثافت من بچم ام؟؟؟
یوری.... اهو.! بپا باد نبرتت بابا بزرگ ! ما که همش اون روی سگتو دیدیم. برای اون روی بعدیتم بینیم که چیه ؟!
دیگه قشنگ داشت دود میکرد.
داشتم قالب تهی میکردم ولی خوب سرتق تر از این حرفا بودم .
یهو با تمام وجودش داد زد . و مشتش رو فرو کرد توی کمد پشتم !!
دقیقاً کنار گوشم بود.
جیغ بلندی کشیدم که یهو صدای وحشتناک عصبیش اومد
جنگکوک..... نزار اون روم بالا بیاد یوری . نزار عملی نشونت بدم تو این خونه منم که دستور میدم نه کس دیگه ای....
- ۱۴.۱k
- ۰۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط